گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ناپلئون
فصل سی و ششم
VI - به سوی صلح


ناپلئون در سن- دیزیه واقع در 240 کیلومتری پاریس بود که به او خبر رسید (27 مارس) که متفقین آن شهر را در محاصره گرفته اند. صبح روز بعد با لشکر خود عزیمت کرد، و بعد ازظهر پیام مصرانه تری بدین مضمون دریافت داشت: «حضور امپراطور لازم است اگر مایل باشد که پایتخت به دست دشمن نیفتد. نباید یک لحظه را از دست داد.» از این رو لشکر خود را در تروا به جای نهاد و با وجود دردهایی که داشت باقی راه را سواره پیمود، و چون به پاریس نزدیک شد (31 مارس)، به کولنکور گفت: «در رأس گارد ملی و ارتش قرار خواهم گرفت، و کارها را دوباره درست خواهیم کرد.» ولی وقتی که اطلاع یافت که دیر شده است، به وحشت افتاد، و کولنکور را به پاریس فرستاد به امید آنکه این مرد «روسی» آلکساندر را به مصالحه ترغیب کند. امپراطور چون بیم داشت که در صورت ورود به شهر دستگیر شود، به فونتنبلو رفت. عصر آن روز در آنجا این پیام را از طرف کولنکور دریافت داشت: «مرا نپذیرفتند.» در 2 آوریل به او خبر دادند که خلع شده است. لحظه ای اندیشید که تسلیم شدن چه دلنشین است، و گفت: «به تخت و تاج نچسبیده ام. من که برای سربازی آفریده شده ام می توانم بدون شکایت شهروند شوم.» اما ورود لشکر او که هنوز تعداد افرادش به 000’50 نفر بالغ می شد او را سر حال آورد، و به آنها دستور داد که در کنار رود اسون (از شعبه های رود سن) چادر بزنند و آمادة دستورهای بعدی باشند. مارمون بقایای لشکری را که از پاریس دفاع کرده بود به آن اردوگاه برد.
در 3 آوریل، ناپلئون از افراد گارد امپراطوری در حیاط قصر فونتنبلو سان دید، و به آنها گفت: «صلحی را به امپراطور آلکساندر پیشنهاد کرده ام که براثر قربانیهای زیاد به دست آمده است. ... ولی نپذیرفته است. ... ظرف چند روز دیگر در پاریس به او حمله خواهم کرد. اتکای من به شماست.» در آغاز، پاسخی ندادند؛ ولی هنگامی که از آنها پرسید «درست می گویم؟» آنان فریاد زدند «زنده باد امپراطور! به طرف پاریس!» و دستة موزیک سربازان هنگ پیاده شروع به نواختن سرودهای انقلابی دیرین یعنی «آهنگ عزیمت» و «مارسیز» کرد.
سرداران تردید داشتند. ناپلئون ضمن گفتگوی خصوصی با آنها همگی را مخالف بازگشت بوربونها دید، ولی در مورد کوششی جهت طرد متفقین از پاریس، در آنان ذوق و شوقی نیافت. در 4 آوریل، نه، اودینو، مونسه و لوفور مارشالهای او، بدون دعوت وارد اطاقش شدند و به او گفتند که چون سنا او را خلع کرده است، دیگر نمی توانند به دنبال او به راه بیفتند و به قوای متفقین و دولت موقت حمله کنند. وی پاسخ داد که رهبری ارتش را بدون آنها به عهده خواهد گرفت. مارشال نه حاضر جوابی کرد گفت: «ارتش از رهبران خود اطاعت خواهد کرد.» ناپلئون از آنها پرسید که از او چه می خواهند. نه و اودینو پاسخ دادند: «استعفا». ناپلئون نیز

یک استعفای مشروط نوشت، و تخت وتاج را به پسرش و نیابت سلطنت را به ماری لویز سپرد، و کولنکور و ماکدونال و نه را برای تقدیم پیشنهاد خود به پاریس فرستاد. این سه نفر ضمن راه در اردوگاه اسون توقف کردند تا با مارمون مشورت کنند، و وحشت کردند از اینکه دیدند وی به طور خصوصی با شوارتسنبرگ دربارة شرایط تسلیم مذاکره کرده است. در شب همان روز (4-5 آوریل)، مارمون 000’11 سرباز خود را از سنگرهای شهر برطبق شرایط آسان شوارتسنبرگ بیرون برد. در 5 آوریل، رهبران متفقین به کولنکور اطلاع دادند که با ناپلئون دیگر مذاکره نخواهند کرد مگر اینکه بدون قید و شرط تسلیم شود. در این ضمن قوایی برای محاصر ة فونتنبلو و جلوگیری از فرار او گسیل داشتند.
آلکساندر از راه مرحمت این سختگیریها را تعدیل کرد و پاریس را از غارت محفوظ داشت، و از راه ادب به ملاقات ماری لویز و ژوزفین و اورتانس رفت. این فرد روسی، متمدنترین فرد در میان فاتحان بود. همکاران خود را برآن داشت که «عهدنامة فونتنبلو » را امضا کنند که به موجب آن، جزیره ای در مدیترانه به عنوان زندانی وسیع به او داده می شد که از آسمان ایتالیا و عواید فرانسوی برخوردار بود. متن عهدنامه چنین است:
اعلیحضرت امپراطور ناپلئون از یک طرف، و اعلیحضرتها امپراطور اتریش، ... وامپراطور همة روسها و پادشاه پروس به نام خود و سایر متفقین خود از طرف دیگر، تصریح می کنند ...
مادة 1- اعلیحضرت ناپلئون از همة حقوق سلطنت و مالکیت چه در امپراطوری فرانسه ... و چه در کشورهای دیگر در مورد خود و جانشینان و اعقاب و همچنین همة اعضای خانوادة خود چشم می پوشند.
مادة 2- اعلیحضرتها امپراطور ناپلئون و امپراطریس ماری لویز القاب و مقام خود را در طی حیات خود حفظ خواهند کرد. مادر و برادران و خواهران و برادرزادگان و خواهرزادگان امپراطور در هر کجا که مقیم باشند القاب شاهزادگان خانوادة امپراطوری را خواهند داشت.
مادة 3- جزیرة الب که اعلیحضرت امپراطور ناپلئون آن را به عنوان محل اقامت خود پذیرفته اند در طی حیات ایشان شاهزاده نشین جداگانه ای را تشکیل خواهد داد که از لحاظ سلطنت و ملکیت کامل در اختیار او خواهد بود.
گذشته از این، سالانه مبلغ 000’000’2 فرانک به عنوان عایدی شخص امپراطور ناپلئون از خزانة دولت فرانسه به ایشان پرداخت خواهد شد؛ و در صورت فوت ایشان 000’000’1 فرانک از این مبلغ به امپراطریس تعلق خواهد گرفت.
ناپلئون این سند و سند استعفای اول خود را در 13 آوریل امضا کرد، و سپس متفقین عهدنامه را امضا کردند. وی انتظار داشته بود که جزیرة کرس به عنوان تبعیدگاه او در نظر گرفته شود، ولی می دانست که این محل که پرورشگاه شورش بوده است به او داده نخواهد شد. انتخاب جزیرة الب بنا به میل شخص او بود. به ماری لویز اجازه ندادند که با او به آنجا برود. وی سعی کرده بود که در فونتنبلو به او بپیوندد، ولی متفقین جلو این اقدام را گرفته بودند، و خود ناپلئون هم آن را نپذیرفته بود. از این رو، ماری لویز در 27 آوریل به اتفاق فرزندش با اکراه از

رامبویه بیرون آمد و به وین رفت.
شاید علت اینکه ناپلئون او را از آمدن به نزد خود منصرف کرد این بود که تصمیم به خودکشی گرفته بود. چنانکه گفتیم، دکتر ایوان پس از بازگشت ناپلئون از روسیه شیشه ای محتوی زهر به او داده بود. در شب 12-13 آوریل، زهر را سرکشید. ظاهراً تأثیر زهر از بین رفته بود. ناپلئون اگرچه متحمل درد شد، ولی بهبود یافت و شرمنده شد. ادامة حیات خود را با این حرف توجیه کرد که در نظر دارد شرح زندگی خود را بنویسد و وقایع را از نظر خود ذکر کند، و به ستایش از کارهای «دلیرانم» بپردازد. در 16 آوریل، نامه ای جهت تودیع با ژوزفین نوشت: «هرگز کسی را که تو را فراموش نکرده و هرگز از یاد نخواهد برد فراموش مکن.» ژوزفین یک ماه بعد در 29 مه درگذشت. در 19 آوریل با نوکرش کنستان و بارستم محافظ شخصی خود که از ممالیک مصر بود تودیع کرد. در 20 همان ماه با سربازان گارد قدیمی، که تا پایان نسبت به او وفادر مانده بودند، چنین بدرود گفت:
سربازان، با شما خداحافظی می کنم. طی بیست سالی که باهم بوده ایم از شما کاملا رضایت داشته ام. همیشه شما را در راه افتخار یافته ام. ... برای من امکان داشت که به اتفاق شما و افراد دلیری که هنوز وفادار مانده اند به یک جنگ داخلی بپردازم، ولی فرانسه سعادتمند نمی شد. پس به پادشاه جدید خود وفادار باشید، و از فرماندهان جدید خود اطاعت کنید و کشور محبوب خود را ترک نگویید.
«به سرنوشت من تأسف نخورید. وقتی خوشوقتم که بدانم شما خوشوقتید. امکان داشت که بمیرم؛ ... اگر حاضرم زنده بمانم، هنوز برای آن است که در جهت افتخار شما کار کنم. دربارة اقدامات بزرگی که انجام داده ایم خواهم نوشت.
نمی توانم همة شما را در آغوش بگیرم، ولی سردار شما را در آغوش می گیرم. ژنرال پتی، جلو بیایید که شما را به سینه ام بفشارم. عقاب [پرچم گارد] را پیش من بیاورید که آن را نیز در آغوش گیرم. آه، عقاب عزیز، خدا کند این بوسه ای که به تو می زنم انعکاسی در آیندگان داشته باشد! فرزندانم، خداحافظ؛ بهترین آرزوهای قلبی من همیشه با شما خواهد بود. مرا فراموش نکنید!»
از میان افراد گارد، چهارصد نفر تصمیم گرفتند که با او به الب بروند.
سپس همراه ژنرال برتران سوار کالسکه ای شد. این شخص تا پایان نزد او ماند. برای اطمینان، چهار افسر از میان متفقین- روسی، پروسی، اتریشی، انگلیسی- همراه او حرکت کردند و جهت حمایت از او یک دستة کوچک از سربازان فرانسوی با او به راه افتادند. ضمن آنکه از پرووانس می گذشت، به حمایت نیاز داشت. مردم این ناحیه که از کاتولیکهای متعصب وتا اندازه ای سلطنت طلب بودند ضمن عبور او به وی اهانت کردند. در اورگون، نزدیک آرل، مشاهده کرد که تمثالش را به دار آویخته اند. گروهی از مردم او را تهدید کردند و به او دستور دادند که بگوید «زنده باد شاه!» واو هم پذیرفت، همانگونه که لویی شانزدهم عکس این حرف

را زده بود. از آن به بعد برای امنیت، لباس نظامی و ردایی را برتن کرد که، برای تغییر دادن قیافة خود، از افسران اتریشی و روسی به عاریت گرفته بود. در 26 آوریل چون دید که خواهرش پولین در لولوک منتظر اوست، روحیه اش بهتر شد. این زن ریویرای فرانسه و دعوت به رم را رد کرده و حاضر شده بود در خانة روستایی کوچکی اقامت کند. در نامه ای به فلیچه باتچوککی چنین نوشت: «امپراطور بزودی از اینجا خواهد گذشت. ... اگر او را دوست داشته ام به این سبب نبوده که امپراطور بوده است، بلکه به این سبب که برادرم بوده است.» وی حاضر نشد ناپلئون را با آن لباس مبدل توهین آمیز در آغوش گیرد. از این رو ناپلئون آن جامه را از تن بیرون آورد، و مدت چهار ساعت از محبت گرم و صمیمانة او برخوردار شد.
در 27 آوریل، به فرژوس رفت. در آنجا در 28 آوریل، در حالی که بیست ویک تیر توپ شلیک می شد، سوار کشتی بریتانیایی «بی پروا» شد و به طرف الب عزیمت کرد. طی نه ماه بعد از آرامشهای شفابخش صلح و آسودگی برخوردار بود.